رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

گل ما

خاطرات روزانه

1392/12/12 15:14
نویسنده : مامان رها
598 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ٧ اسفند ٩٢

*جدا شدن هیچ آسون نیست. واقعا باید به عنوان آخرین راه بهش نگاه کرد. باید هزار راه نرفته را رفت. شاید درست شد همه چیز. اما نباید امید واهی داشت.

*الان یه ذره هم از جدایی م پشیمون نیستم. چون هزار راه نرفته را رفتم. جلوی ضرر را هرجا بگیری منفعت ه

*

پنجشنبه ٨ اسفند٩٢

*رها بهانه ای شده برای باباش برای اذیت و آزار من. واقعا دیگه نمیکشم

*مزاحم یعنی بابای دخترک که دست به هرکاری میزنه تا آرامش منو دخترک را سلب کنه. خسته شدم و ازت جداشدم. خسته ترشدم و دخترک را میدم بهت

*این بابای نامردی که میشناسم بچه ش را تن خود نمیگیره. برای گوشمالی نیاز داره بچه پیشش باشه یه مدت. تا ببینه بچه داری آسون نیست و دست از سر من و رها برداره

*اعصابم داغونه از دست بابای دخترک و کاراش. اینقدری که برخلاف همیشه که بچه م شیطونی میکرد و قربون صدقه ش میرفتم بدجور دعواش کردم :((

*این چندسال که مزدوج بودم حسرت به دل یه خرید خوب مونده بودم. امروز تلافی نو و کهنه را درآوردم و چیزایی را که میخواستم خریدم.

 

جمعه - ٩ اسفند ٩٢

*دخترک عروسکش سروناز را گذاشته توی ماشین خودش دره توی خونه تابش میده. هاها. الانم برد خوابوند :*

*از همین حالا دلم برای دخترکم تنگ شده. با تمام و جود و عشقم بهش نگاه میکنم و بغض میکنم. فکر این که شبا بدون اون بخوابم ویرونم میکنه.

*خواهرم زنگ زده احوالپرسی . سراغ دخترک را میگیره. مگه نبود بزنم زیر گریه.  فکر این که دیگه پیشم نخواهد بود و کسی سراغشو نمیگیره . .

*خدایا کمک کن بتونم این بحران را هم پشت سر بگذارم. خیلی سخته. خیلی سخته.خدایا خودت صبرم بده. بر اثر صبر نوبت ظفر آید

 * کاش حواسم پرت میشد. زیادی غمگینم.

*اگه دخترک رفت کوچ میکنم پیش مامان بابام. تحمل این که رها شب کنارم نباشه و تنهابخوابم خارج از توانمه.

 

*سرگیجه دارم. حالم خوب نیست. آخرش این نامرد یه روزی منو دقم میده. کاش برای همیشه می رفت از زندگیم.

* دخترک را باباش اومد برد. گفته باید نوشته بدین تا من بچه را پیش خودم نگه دارم.   بلوف میزنه یا واقعا بچه را پیش خودش نگه میداره؟

*دلم آشوبه. حس اون مادری را دارم که رفت پیش امام علی و به خاطر این که بچه ش اذیت نشه ازش گذشت و گفت من مادرش نیستم.

*حس میکنه نقطه ضعف از من گرفته. داره اینطوری اذیتم میکنه. هر روز یه بازی در میاره. خدا را شکر بچه کوچیکه تو این حال و هواها نیست.

*میخواد برای من پاترس بذاره. منم سرجاش میشونم. کاغذ نوشتم بچه را بهش بدم و حق ملاقات هفتگی داشته باشم. پام رفته روی بیل. باید کار یه سره شه.

*حالم خیلی بده. هر آن امکانش هست از حال برم. :(

*حالم  خوش نیست  دعا کنید برای من و دخترکم

 *بابای دخترک اومد درخونه دعوا و بی آبروگی که بچه را نمیخوام. نگرفتیم ش . گفتم باید تکلیف معلوم شه. چیه این اعصاب خوردی هر روزه

*بابای دخترک رفت مامور اورد. دخترک گریه میکرد.  دلم ریش شد

* برای گرفتن حضانت کامل رها حاضر شدم ٢٠٠ مثقال طلا و ٤٤٠ تا سکه ببخشم. توافق نامه اولیه هم امضا کردیم. بعد بابای رها زد زیرش. حالا هم داره اذیتم میکنه

*امیدوارم بتونم قوی باشم و دوری دخترک را تاب بیارم تا تکلیف کار معلوم شه. کاش دخترک آروم باشه دور از من.

 *اگه دخترک پیشم بود قصه کدو قلقله زن را براش گفته بودم. نوازشش کرده بودم و خوابش برده بود. خدایا بچه م را به تو میسپرم. مراقبش باش

*مامان بابام گفتن شبا برم پایین پیش اونا بخوابم. میگن میخوای تنهایی بمونی بالا چیکار کنی؟ راست میگند خب. من او ندارم. رها . .

*

 ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

جیران بخشنده
21 اسفند 92 15:53
سلام من جیران هستم 14 سالمه و مدتی با وب رها جون ناز آشنا شدم
ندامامان فرشته
22 اسفند 92 16:42
وای ندا جداشدی؟؟؟ دلم گرفت الهی بمیرم که انقد احساسات مادرانت لطیفه ای خدا ایشالامشکلت حل بشه
مامان مهدیه
7 اردیبهشت 93 15:16
سلام دوست عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز 5 رو بدین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل ما می باشد