خاطرات روزانه
چهارشنبه ٧ اسفند ٩٢
*جدا شدن هیچ آسون نیست. واقعا باید به عنوان آخرین راه بهش نگاه کرد. باید هزار راه نرفته را رفت. شاید درست شد همه چیز. اما نباید امید واهی داشت.
*الان یه ذره هم از جدایی م پشیمون نیستم. چون هزار راه نرفته را رفتم. جلوی ضرر را هرجا بگیری منفعت ه
*
پنجشنبه ٨ اسفند٩٢
*رها بهانه ای شده برای باباش برای اذیت و آزار من. واقعا دیگه نمیکشم
*مزاحم یعنی بابای دخترک که دست به هرکاری میزنه تا آرامش منو دخترک را سلب کنه. خسته شدم و ازت جداشدم. خسته ترشدم و دخترک را میدم بهت
*این بابای نامردی که میشناسم بچه ش را تن خود نمیگیره. برای گوشمالی نیاز داره بچه پیشش باشه یه مدت. تا ببینه بچه داری آسون نیست و دست از سر من و رها برداره
*اعصابم داغونه از دست بابای دخترک و کاراش. اینقدری که برخلاف همیشه که بچه م شیطونی میکرد و قربون صدقه ش میرفتم بدجور دعواش کردم :((
*این چندسال که مزدوج بودم حسرت به دل یه خرید خوب مونده بودم. امروز تلافی نو و کهنه را درآوردم و چیزایی را که میخواستم خریدم.
جمعه - ٩ اسفند ٩٢
*دخترک عروسکش سروناز را گذاشته توی ماشین خودش دره توی خونه تابش میده. هاها. الانم برد خوابوند :*
*از همین حالا دلم برای دخترکم تنگ شده. با تمام و جود و عشقم بهش نگاه میکنم و بغض میکنم. فکر این که شبا بدون اون بخوابم ویرونم میکنه.
*خواهرم زنگ زده احوالپرسی . سراغ دخترک را میگیره. مگه نبود بزنم زیر گریه. فکر این که دیگه پیشم نخواهد بود و کسی سراغشو نمیگیره . .
*خدایا کمک کن بتونم این بحران را هم پشت سر بگذارم. خیلی سخته. خیلی سخته.خدایا خودت صبرم بده. بر اثر صبر نوبت ظفر آید
* کاش حواسم پرت میشد. زیادی غمگینم.
*اگه دخترک رفت کوچ میکنم پیش مامان بابام. تحمل این که رها شب کنارم نباشه و تنهابخوابم خارج از توانمه.
*سرگیجه دارم. حالم خوب نیست. آخرش این نامرد یه روزی منو دقم میده. کاش برای همیشه می رفت از زندگیم.
* دخترک را باباش اومد برد. گفته باید نوشته بدین تا من بچه را پیش خودم نگه دارم. بلوف میزنه یا واقعا بچه را پیش خودش نگه میداره؟
*دلم آشوبه. حس اون مادری را دارم که رفت پیش امام علی و به خاطر این که بچه ش اذیت نشه ازش گذشت و گفت من مادرش نیستم.
*حس میکنه نقطه ضعف از من گرفته. داره اینطوری اذیتم میکنه. هر روز یه بازی در میاره. خدا را شکر بچه کوچیکه تو این حال و هواها نیست.
*میخواد برای من پاترس بذاره. منم سرجاش میشونم. کاغذ نوشتم بچه را بهش بدم و حق ملاقات هفتگی داشته باشم. پام رفته روی بیل. باید کار یه سره شه.
*حالم خیلی بده. هر آن امکانش هست از حال برم. :(
*حالم خوش نیست دعا کنید برای من و دخترکم
*بابای دخترک اومد درخونه دعوا و بی آبروگی که بچه را نمیخوام. نگرفتیم ش . گفتم باید تکلیف معلوم شه. چیه این اعصاب خوردی هر روزه
*بابای دخترک رفت مامور اورد. دخترک گریه میکرد. دلم ریش شد
* برای گرفتن حضانت کامل رها حاضر شدم ٢٠٠ مثقال طلا و ٤٤٠ تا سکه ببخشم. توافق نامه اولیه هم امضا کردیم. بعد بابای رها زد زیرش. حالا هم داره اذیتم میکنه
*امیدوارم بتونم قوی باشم و دوری دخترک را تاب بیارم تا تکلیف کار معلوم شه. کاش دخترک آروم باشه دور از من.
*اگه دخترک پیشم بود قصه کدو قلقله زن را براش گفته بودم. نوازشش کرده بودم و خوابش برده بود. خدایا بچه م را به تو میسپرم. مراقبش باش
*مامان بابام گفتن شبا برم پایین پیش اونا بخوابم. میگن میخوای تنهایی بمونی بالا چیکار کنی؟ راست میگند خب. من او ندارم. رها . .
*
..