3 اسفند91
سلام دختر گلم
امروز 3 اسفند ماه ه و ما داریم به پایان سال 91 کم کم نزدیک میشیم.
تو گل خانوم خیلی شیطون بلا شدی و حسابی همه جا را به هم میریزی. نوی 4 دست و پا رفتن که حسابی فرز شدی و حسابی هم کنجکاو هستی. یادگرفته ای سرپنجه می ایستی و دست هایت را تا حد ممکن دراز میکنی و هرچه را از هرجا که باشد به سمت خودت میکشی. تازگی ها سعی میکنی که به تنهایی بدون کمک و تکیه به جایی یا کسی بایستی. یعنی وقتی ایستاده ای و مثلا دستت به تخت است دست هایت را یهو برمیداری و یا دست میزنی و بعد یا می افتی و یا هم خودت را تپی مینشانی روی زمین.
4-5 روزه بلد شدی بهت میگیم پات را تکون بده پات را به خوص پای چپت را تکون میدی. هزار ماشالله. میگیم عکس مشهد کو؟ به دیوار نگاه میکنی و به عکس مشهدمون که در اون 4 ماه ته. خیلی خوب عزیز مامانی و اقاجون را میشناسی و هر وقت اونجایی م ازت میپرسیم "عزیز کو" یا" آقا جون کو " هرگویه ی اتاق هم که باشی برگردی و نگاهشون میکنی." دایی" را هم بلدی و میگویی و کمابیش دایی ها را میشناسی. وقتی میخواهیم بیرون برویم هی میگویی د د و خیلی هم با مزه میگویی. میویی د وبا کمی مکث دوباره میگویی د.
دیگر این که عاشق میوه خوردنی. لیمو. سیب. موز. خیار!! پرتقال که حالا حالاها باید بگذرد تا یکساله شوی و بتوانی بخوری(حساسیت زاست دخترم. اصرار نداشته باش برخوردنش).عاشق بازی کردن با پیازی و قل دادن آن.
دو سه روز است صورتت گرمی زده و دانه های ریز ریز گرمی صورتت را کمی زبر و حساس کرده. حدس میزنم سرلاک خرما به ت نساخته نازنینم.
خوابت حسابی به هم ریخته و مامانی را حسابی خسته میکنی تا بخوابی. توی خواب هم هی دور خودت میگردی وو... گاهی خیلی بامزه میخوابی.دمر میخوابی و باسن کوچولویت را میدهی بالا. مدل ببعی هایی که سر زمین گذاشته باشند. هزار ماشالله که همه کارهایت بامزه است. تصدق شوم دخترم.
کلا توجه ت خیلی خوب است و هر چهره ای که میبینی حسابی دقت میکنی در آن. به طور بامزه ای گاهی خودت را کج میکنی و حسابی طرف مقابل را زیر ذره بین میبری. خدا را شکر خیلی هم باهوشی و خیلی خوب و زود یاد میگیری.
یکشنبه ای که گذشت برای اولین باز خودم به تنهایی شما خانم گلم را حمام کردم. طبق معمول از اول تا آخر گریه کردی . حالا وان ت را آورده م گذاشته ام توی هال و گاهی روزها می نشانم ت داخل آن پیش عروسک هایت تا کم کم با حمام دوست شوی.
دیروز رفتیم هایپر استار کمی خرید بکنیم برای اولین بار سوار سبد خرید شده بودی و کلی کیف میکردی از گردش در فروشگاه. تازه چندتا خانوما مهربون هم خیلی از تو خوششون اومده بود و هی برات دست تکون میدادن و تو هم خوشحالی میکردی.
دیگه این که عزیز مامانی چند روزی قلبشون ناراحت بود و سی سی یو بستری بودن و بعد هم آنژیو شدن و حالا خدا را شکر حالشون بهتره. دختر گلم برای سلامتی همه به خصوص عزیز مامانی خیلی دعا بکن. عزیز خیلی برای ما زحمت کشیده.
دوستت دارم بهترینم