28 دی ماه91-
سلام دختر گلم
در خواب نازی و امده ام که برایت بنویسم.
چندین شب است که خواب نداری. مدام گریه میکنی و به خودت میپیچی. همه میگویند از دندان است و من هی نگاه به لثه های تو میکنم و چشم به راهم که مرواریدهایت بیایند و تو از درد خلاص شوی.
خیلی بامزه 4دست و پا میروی. دیروز توی اتاق خودت بودی و من توی آشپزخانه داشتم برایت عصاره ماهیچه میگذاشتم. آمدم بهت سر بزنم دیدم از وسط اتاق رفته ای داری پشت تختت را سرک میکشی و ماشینت را دید میزنی. دلم ضعف رفت.. خیلی هم بامزه تاتا میکنی. دستهایت را که میگیرم خودت قدم برمیداری.
عاشق کنترل تلویزیون و تلفن هستی. هی دست میموبی روی دکمه هایشان و ذوق میکنی.
راستی امروز برای اولین بار بدون کمک ما از حالت دراز کش به حالت نشسته در آمدی. ماشاالله نازنینم. که بلد شده ای خودت بشینی. دیگر نمیگذاری درست پوشکت کنم هی وول میخوری و حالا هم که هزارماشاالله میخواهی بلندشوی بشینی.
خیلی هم باذوقی. خنده که میکنی از نوع ذوقی است. یعنی آخر خنده ات صدایت را میکشی.بلا تشبیه تو عزیزم به شیهه کشیدن اسب می ماند.
دختر گلم چند روزی هم میشود که مدام با صدای بلند میگویی دا دا دا دَ دَ دَ با با با با
خیلی هم دانا شده ای. دقیقا سرت میشود که حالا داریم بازی میکنیم یا مامانی جدی است. مدام هم خیز برمیداری طرف آغوشم.
خیلی هم با گردنبند مامانی بازی میکنی و گاهی در آغوشم که هستی گردنیندم میشود تمام بازی و سرگرمی تو.
شب ها وقت خواب جوجه ی خوش خوابی که دایی برایت کادو آورده در دست میگیری و به خواب می روی. گاهی هم او را با خودت این پهلو و آن پهلو میاندازی.
وقتی نشسته ای یا دراز کشیدهای پای چپت را خیلی بامزه تکان میدهی و در واقع میرقصانییش.
خدا راشکر زرده ی تخم مرغ را بهتر از قبل میخوری. به سوپت هم این ماه ماش و عدس اضافه کردم. و البته لوبیا سبز و آلو(همه اش را با هم نه مامان. یکی یکی) وای گلم پریروز که خانه ی عزیز مامانی بودیم بهت ماست دادم که البته کمی ترش بود. خیلی دوست داشتی. عاشقتم مامان.
راستی مامانی میخواهد امشب با شما و بابایی برود برایت کاموا بخرد.تا اگر امان بدهی با قلاب چیزکی برایت ببافم.
این روزها خیلی خسته میشوم. همهاش میخواهی کنارت باشم. در روروئک ت بیشتر از 5دقیقه بند نمیشوی. تازه گاهی راضی به اینکه کنارتا باشم نیستی و .. میخواهی بغلت کنم و مدام راه برویم. آه هم که از خواب شبت. کی میشود که خواب شبت دوباره مثل سابق تنظیم شود و عادت بغل مامانی آمدن هم یادت برود. البته که من عاشق بغل کردن تو هستم عزیزم اما اگر مداوم باشد مامانی خسته میشود.
راستی پریشب بابایی برایت یک خرگوش موزیکال هدیه خرید که عاشقش هستی.
پراکنده گویی م را ببخش.
چندتا از عکس هایت را برایت میگذارم:
4دی- رهاخانم سرماخورده و دستمال کاغذی
گل در اومد از حموم- 5 دی 91 - البته صبح حمام بودی
7 دی ماه 91-این هم اولین خرابکاری شیرین عسل. سوار روروئکت بودی که یه گل ها را کندی و بعد هم تبدیلش کردی به گلبرگ و کاسبرگ و باقی اجزا
و حالا رها و عروسکش- 9 دی ماه 91:
رها: یه چیزی رفته تو دهنش. تخ کن. تخ کن ببینم.
رها: چرا هیچی نمیگی؟ صدامو میشنوی؟ الو..
رها: ای وای. وای. وای. عروسکم انگاری مرده..
13 دی 91- رها توی دل مامان
16 دی 91- بفرمایید نهار. خدایا ببین چه ژستی گرفته. ماشالله دختر گلم
21 دی 91- رها روی زانوهایش ایستاده و میخواهد از سنگر عبور کند!!
22 دی ماه 91- رها عاشق پرتقال ه. البته تا حالا نخورده ها. عاشق رنگشه
25دی ماه 91- رها و دخترخالههاش: پرنیان و شایسته. جای نیایش اینجا خالی یه.
خیلی دوستت دارم دختر دلبندم.