رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گل ما

22 دی ماه 91- رها و نذری پزان

1391/10/22 23:26
نویسنده : مامان رها
413 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم.

امروز 28 صفر بود و صبح دایی شله زرد پران داشت و عصر عمه. شب هم سمنوپزان دایی مامانی بود. من و شما هم رفتیم و حسابی همه را دعا کردیم..

شما گل خانم خیلی ناز و ملوس و خوردنی تشریف دارید. البته الان در خواب نازی گلم. دیروز از این سر تخت را تا آن سر تخت با غلت زدن میرفتی. چند روزی هم هست که 4 دست و پا میروی. البته آرام و آهسته. اینقدر ذوق میکنم مامانی که خدا میداند. وقتی میروم توی آشپرخانه و میبینم از کنار میز نهار خوری رفتی نزدیک تشکت و سر گذاشته ای که بخوابی انگاری شادی دنیا در دلم می ریزد. سرگذاشتن ت که دیگر دل از من میرد. خسته که هستی یا خوابت که می آید سر میگذاری روس زمین. گاهی هم دست هایت را زیر سرت میگذاری و گاهی هم در همین حالت خوابت میبرد.
اهان یک چیز دیگر. دستت را میگری به وسایل. یا مامان  یا هر کسی و هر چیزی که دم دستت باشد؛ میخواهی بایستی. روی زانوهایت بلند میشوی. یعنی از حالت نشسته به حالت ایستاده روی زانوهایت در میایی. پریشب هم برای بار اول از حالت 4 دست و پا به حالت نشسته در آمدی. یاد گرفته ای هی میگویی ددد.. دد.. یا  که انگاری میگویی :دایی.. دایی.. کلا زیر لبی خیلی حرف ها میزنی و  کلا ماشالله داری عزیز دل خواستی من.
دیروز بابا که از سر کار آمده بود شیر آورده بود.  شیر پاستوریزه را که خیلی خنک بود، به گونه هایت گذاشتم و گفتم یخ. خندیدی. به دست هایت گذاشتم و گفتم یخ. باز هم خندیدی.و این خنده بازی ادامه داشت. قهقهه میزدی دخترم. خنکایش را دوست داشتی و شنیدن صدای یخ را از دهانم. امشب هم خانه ی عزیزمامانی لیموشیرینی را که خنک بود به گونه ات میگذاشتم و میگفتم یخ و حسابی خوشت می آمد.

وای بگذار از دیروز بگویم. من روی صندلی کامپیوتر بودم و شما روی تخت ما. من دوتا ساک لباسی مان را گذاشته ام لبه تخت که خداناکرده نیفتی. مثلا سنگر. بعد تو گل خانم خنده کنان هی دستت را میگرفتی به ساک آبی و از روی تشک بلند میشدی و خیز برمیداشتی به طرف من. دوباره میگذاشتمت سر جایت و هی دوباره و دوباره. کلی خندیدم . هزار ماشاالله. کلا نمیشود دیگر تو را روی تخت مان تنها بگذاریم. سر جایت بند نمیشوی.  راستی به کلیدهای کمدهای مامان و بابا هم علاقه نشان میدهی. راستی یکی بازی دیگر که با تو میکنم و دوست داری این است که هروقت الکی نق میزنی و میخواهی خودت را لوس کنی باهات مامان بازی میکنم. سرم را میگذارم روی زانوانت و صدایم را کودکانه میکنم و میگویم مامان من گرسنه مه. مامان من تشنه مه. مامان منو ببر دد. و تو نازننیم سرت میشود که بازی است آرام میشوی و میخندی. تازه اگر بابایی هم باشد او را پرسشگرانه نگاه میکنی و دوباره به من نگاه میکنی  و میخندی. انگاری که به بابایی بگویی مامان داره چیکار میکنه؟ والا!!

آهان. راستی! پریروز خونه ی عزیز مامانی بودم عزیز شما را گرفت تا من نهارم را بخورم. بعد که بلند شدم بیایم شما را از عزیز بگیرم دیگر بغل من نیامدی و خودت را در بغل عزیز مامانی قایم کردی. شیرین عسل مامان. البته بعدش امدی در آغوش خودم. کلا یاد گرفتی خودت را تو بغل من قایم میکنی یا روی زمین که مینشینی سرت را برمیگردانی طرف من و میخواهی بیای بنشینی توی بغلم.اهان. هی هم تپ تپ میکوبی روی اشیا. به شدت. قبلا هم بلد بودی اما حالا رویه ات شده.

خیلی دوستت دارم رهای گلم. زیادتر از آنی که بتوانی فکرش را بکنی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
23 دی 91 2:29
سلام. شما میتونی لباسای نی نی تون رو که استفاده نمی کنی توی سایت ما بفروشی همینطور میتونی با کمترین قیمت کلی لباس قشتگ خرید کنی برای اطلاعات بیشتر به من زنگ بزن۰۹۳۷۱۱۳۹۵۵۹
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل ما می باشد