رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

گل ما

162 روزگي رها

1391/8/18 9:52
نویسنده : مامان رها
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنين رهايم

دختر گلم كه گرماي خانه ي مايي سلام.. نازنين من كه شيطنت هايت دل از من و بابايي و هر كه دوستت دارد مي برد سلام. خوابيده اي و من اينجام تا  از تو بنويسم. ديگر طاقباز ماندن ت مشكل است. فرز شده اي در دمر شدن. يا طاقباز كه هستي كمرت را مي آوري بالا كه برم داريد؛ كه نميخواهم روي زمين باشم. ديگر نميشود تو را در كرير گذاشت و كنارت نبود. اگر دلت نخواهد در كرير نمي ماني. خودت را انگار كه به زمان و زمين بزني هي بالا و پايين ميكني و تكان ميدهي. دمر كه ميشوي دست مياندازي به هرچه پيش روي توست. كمي هم به صورت دمر ميچرخي. البته هنوز خيلي نيست. شايد حدود 10 درجه. توي دلم كه هستي يهو سرت را ميآوري بالا و انگاري كه پيدايم كرده باشي، نگاهم ميكني و ميخندي. روبروي آينه كه مي ايستيم غش غش مي خندي. گل و گلدان كه مي بين ذوق ميكني و خيز برميداري به طرفش. و هي ميگويي اِ اِ يا هم اُ. كنترل دست هايت حسابي در دستت آمده. دست هايت را در هم گره ميكني. توپت را ميگيري و پرت ميكني.كاغذ و روزنامه مچاله كه ميكني هيچ پاره هم ميكني. شست پايت را هم ميخوري به خصوص پاي چپبرای اولین بار 9 آبان شست پای چپت را خوردی). عروسك هاي جوراب هايت را هم خيلي نگاه ميكني. و ميخواهي از جورابت  بكني شان. جوجه ات را دوست داري و با آن كشتي ميگيري.  روي تختت كه ميگذارم خودت را اينور و آنور پرت ميكني و دستت را به آويز تختت ميرساني. پاهايت را روي هم مي اندازي. نازي كردن را هم تقريبا ياد گرفته اي به خصوص با دست راستت. روز عيد غدير كه دايي محمد ودايي اسفنديار اينجا بودند دايي ها را نازي كردي. فداي تو دختر مهربانم بشوم. صبح ها كه بيدار ميشوي با خودت سرگرمي. من از صداي تو بيدار ميشوم كودك سخنور من. نگاهت ميكنم و تو مشغول خودي. لبخندكي  به من مادر ميزني و به خودت ميپردازي.  غريبي كردن را هم كه به حد اعلا رسانده اي. آنچنان لب ورميچيني كه دل آدم ريش مي شود. گريه هايت هم به نظر من در سه طبقه ميشود جايشان داد: گريه هاي ناشي از كم شدن ناز بدنت.. گريه هاي ناشي از غريبي كردن.. و گريه هايي از كم خوابي يا بدخواب شدن يا اين كه خوابت مي آيد و خوابت نميبرد. البته اين به جز گريه هاي ناگهاني يت است كه هنوز دليلش را ندانسته ام.

پروژه ي غذا خوردن ت فعلا متوقف شده. آب برنج كه ميخوردي بيتابي بسيار ميكردي . انگار كه به ت نسازد  و دلت درد بگيرد.  حالا همان مزه كردن را ادامه ميدهي. عاشق سيب هستي و نان خشكه. اگر از دستت بيفتد بي اندازه گريه ميكني. راستي اولين باران عمرت را هم ديدي(29 مهرماه91).

 

عكس هايت را هم برايت ميگذارم دلبندم..

رها به خانه امده و خوشحال است
24 مهر. رها خانم از بيرون آمده. شنل و كلاهش را از سرش برداشتيم و احساس آزادي ميكند و خوشحال است

 

دخترم ميخندد

 28 مهرماه. رها ي گلم ميخندد

 

2 آبان 91- رهای گلم از ته دل میخندد
2 آبان 91- رهای گلم از ته دل میخندد

 

رها دراد پاهايش را ميشناسد
3 آبان- رها در حال شناسايي پاي چپش

دست هاي گره كرده

5 آبان- دست هاي گره كرده ي رها

 

رهاخانم روروئک سوار- 8

رها خانم خسته از روروئک سواری- 8 آبان 91

 

22 آبان
خورشید خانم ما با عروسک سخنگویش- 17 آبان 91

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آوا
27 آبان 91 14:31
قربون اين دخمل نازو خوشگل بشم من خيلي نانازي بوس فداي اون دستاي بهم گره خوردش
آذین
5 آذر 91 18:43
کتاب کودک. شعر با نام و عکس نی نی شما
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل ما می باشد