رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

گل ما

12 اسفند

سلام به دختر گلم که حسابی شیرین تر از قبل شده و کلی هم شیطون بلا امروز شنبه 12 اسنده و شما پنشبه ای که گذشت 9 ماهه شدی. بله دختر گلم. شما دیگه وارد ده ماهگی شدی و حسابی داری بزرگ میشی. 5 شنبه بردمت بهداری و وزنت با لباس 8500 بود و قدت هم 70. البته وزنت درواقع 8200ه اخه یه بار لباسای زمستونت که باهاش وزن میشی را کشدم 300 گرم بود!! هزار ماشاالله به تو دختر گلم.   بذار از شیرین کاری هات بگم: اول این که اویل هفته ی گذشته یه روز صبح در حالی که داشتی منو نوازش میکردی بیدار شدم و دیدم ای وای مثل آسیابان ها شدی. منم زودی بلد شدم و دیدم بله!! قوطی شیرخشکت را وا کردی و ریختی زمین و حسابی زمین را شیرخشکی کردی و کلی هم با دستات روش اسکی کرد...
12 اسفند 1391

3 اسفند91

سلام دختر گلم امروز 3 اسفند ماه ه و ما داریم به پایان سال 91 کم کم نزدیک میشیم.   تو گل خانوم خیلی شیطون بلا شدی و حسابی همه جا را به هم میریزی. نوی 4 دست و پا رفتن که حسابی فرز شدی و حسابی هم کنجکاو هستی.  یادگرفته ای سرپنجه می ایستی و دست هایت را تا حد ممکن دراز میکنی و هرچه را از هرجا که باشد به سمت خودت میکشی. تازگی ها سعی میکنی که به تنهایی بدون کمک  و تکیه به جایی یا کسی بایستی. یعنی وقتی ایستاده ای و مثلا دستت به تخت است  دست هایت را یهو برمیداری و یا دست میزنی  و بعد یا می افتی  و یا هم خودت را تپی مینشانی روی زمین. 4-5 روزه بلد شدی بهت میگیم پات را تکون بده پات را به خوص پای چپت را تکون میدی. هز...
3 اسفند 1391

18 بهمن 91

دختر گلم سلام دختر گل252 روزه ام سلام. در خواب نازی و من ادمه ام تا برایت از شیرین کاری هایت بنویسم. صبح ها از خواب که بیدار میشوی عوض این که بگویی ماما(میدانی من مامانم عزیزم و به م میگویی ماما) موهایم را میکشی و می کنی. آخر گل خانم من نمیگویی مامانی دردش می اید؟ و من هم برای همین گاهی شب ها روسری به سر میخوابم تاز از موکشیدن های اول صبح تو در امان باشم. خیلی خوب سخنرانی میکنی. نام نام نام. یویویو. لالالو. داب داب داب. دودودو. دد. دایی. ماما. بابا. ن ن. گاهی در حین 4 دست و پا  رفتن هم کماکان حرف میزنی. خدا را شکر گویا این  همه شعرو لالایی که برایت خوانده ام از همان دوران بارداری تا حالا موثر بوده میگوییم" چراغ که گل دا...
18 بهمن 1391

28 دی ماه91-

سلام دختر گلم در خواب نازی و امده ام که برایت بنویسم. چندین شب است که خواب نداری. مدام گریه میکنی و به خودت میپیچی. همه میگویند از دندان است و من هی نگاه به لثه های تو میکنم و چشم به راهم که مرواریدهایت  بیایند و تو از درد خلاص شوی. خیلی بامزه 4دست و پا میروی. دیروز توی اتاق خودت بودی و من توی آشپزخانه داشتم برایت عصاره ماهیچه میگذاشتم. آمدم بهت سر بزنم دیدم از وسط اتاق رفته ای داری پشت تختت را سرک میکشی و ماشینت را دید میزنی. دلم ضعف رفت.. خیلی هم بامزه تاتا میکنی. دستهایت را که میگیرم خودت قدم برمیداری. عاشق کنترل تلویزیون و تلفن هستی.  هی دست میموبی روی دکمه هایشان و ذوق میکنی. راستی امروز برای اولین بار بدون کمک ما ا...
28 دی 1391

22 دی ماه 91- رها و نذری پزان

سلام به دختر گلم. امروز 28 صفر بود و صبح دایی شله زرد پران داشت و عصر عمه. شب هم سمنوپزان دایی مامانی بود. من و شما هم رفتیم و حسابی همه را دعا کردیم.. شما گل خانم خیلی ناز و ملوس و خوردنی تشریف دارید. البته الان در خواب نازی گلم. دیروز از این سر تخت را تا آن سر تخت با غلت زدن میرفتی. چند روزی هم هست که 4 دست و پا میروی. البته آرام و آهسته. اینقدر ذوق میکنم مامانی که خدا میداند. وقتی میروم توی آشپرخانه و میبینم از کنار میز نهار خوری رفتی نزدیک تشکت و سر گذاشته ای که بخوابی انگاری شادی دنیا در دلم می ریزد. سرگذاشتن ت که دیگر دل از من میرد. خسته که هستی یا خوابت که می آید سر میگذاری روس زمین. گاهی هم دست هایت را زیر سرت میگذاری و گاهی هم د...
22 دی 1391

بدون عنوان

سلام رهای عزیزم. بعد از کلی بازی و البته نق زدن خوابیدی. دخترکم یکشنبه از خواب که بیدار شدی  آبریزش بینی داشتی و سرفه میکردی.. بعد آبریزش بینی یت خوب شد وسرفه ات هم خیلی کم شد. به نظر می آمد سرت سرماخورده باشد. که ناگهان دیروز در خواب به سرفه افتادی.. دم صبح آبریزش و سرفه امانت نمیداد. عصر چون پنشنبه بود بابایی زودتر از همیشه امد خانه و شال و کلاه کردیم و بعد از 44 روز رفتیم دکتر. دکتر معاینه ات کرد و برایت دارو نوشت: شربت پروسپان و زادیتن و قطره کلراید سدیم.. از دیشب تا حالا خدا را شکر بهتری. انشاالله زودی بهتر هم میشوی مامانی.. راستی قد و وزنت هم بد نبود. خدا راش کر. برایت در کارت رشد نی نی سایت اطلاعات وزنو قدت را وارد میکنم عزیزم. ...
8 دی 1391

رها خانم 6 ماه و 25 روزه(209 روزگی)

سلام دخترم چند شب است که در طول خواب شبانه ات بی تابی میکنی. نق میزنی و انگاری کلافه باشی. میگویند از دندان هایت است عزیزم. لثه هایت سفید شده و من منتظرم همین روزها مرواریدهای کوچکت جیک بزند. همین حالا تو خوابی و هی بیدار میشوی و گریه میکنی و من انگشت کوچکم را به دیفن هیدرامین آغشته میکنم و به لثه هایت میکشم و کمی دردت آرام میشود و دوباره میخوابی و ..   این روزها انگاری که بخواهی زبان وا کنی گاهی جیغ میزنی. انگاری که  کلمه بسازی یا حتی جمله سازی کنی. قربان آن زبان کوچکت که یاد گرفته‌ای مانند ماهی در دهان بچرخانی و صداهای تازه از خودت در بیاوری. تولد محسن پسر عمه ات(20 آذر) که بود وقتی نشسته بودی هی سعی میکردی دست هایت ...
4 دی 1391

رهای 6ماه و 6 روزه ی ما

سلام رهای گلم رهاخانمم داری بزرگ میشوی. بلد شده ای بشینی.  برای اولین بار 27 ابان به تنهایی نشستی. دیگر دلت نمیخواهد روی زمین طاقباز یا دمر بمانی. مرا که میخواهی صدا کنی گریه ات که میگیرد میگویی ماما البته به صورت کشیده و امدادخواه. یاد گرفته ای وقتی میگوییم دماغ مان را بکن یا فشار بده تا بیب بیب کنیم این کار را انجام بدهی. دستمان را که جلو می آوریم تا با تو دست دهیم  انگاری که دست بدهی. خیلی آرام تر شده ای. هنوز دندان در نیاورده ای. علاوه بر فرنی و حریره بادام  و سرلاک سوپ ماهیچه و سوپ مرغ هم میخوری. و التبه حلوا و کاچی و ماست و نان خشکه  و چای را هم مزه کرده ای. آب لیموشیرین و آب سیب را هم کمی میدهم میخوری و چقدر هم د...
16 آذر 1391

رهای سخنور

سلام دختر گلم داری بزرگ میشوی. جلوی چشمان من داری بزرگ میشوی..  بی قراری هایت کم تر شده اما هنوز هست. آرام تر شده ای در کل. شکر. شکر. شکر. آی کودک سخنور من! 19 آبان بود که صدایی مانند "عزیز" یا "عزیزم"از دهان کوچکت در آوردی. من قربان آن "ز" گفتن بدون دندانت. تا چند روز کارت همین بود. عزیزم. عزیزم. و بعد که من تکرار میکردم میخندیدی. هنوز هم میگویی گاهی. اما حالا دامنه ی صداهایی که از خودت در میاوری گسترده تر شده.23 آبان بنا کردی به گفتن "آبا" و "دا" . البته دیگر به ان وضوح نگتی. میگویی"ما". "نه" را خیلی خوب سرت میشود.  در کل خیلی خوب ارتباط برقرار میکنی.  انگاری که اپرا اجرا کنی. صدایت را بالا و پایین میبری و عصبانی ...
1 آذر 1391

162 روزگي رها

سلام نازنين رهايم دختر گلم كه گرماي خانه ي مايي سلام.. نازنين من كه شيطنت هايت دل از من و بابايي و هر كه دوستت دارد مي برد سلام. خوابيده اي و من اينجام تا  از تو بنويسم. ديگر طاقباز ماندن ت مشكل است. فرز شده اي در دمر شدن. يا طاقباز كه هستي كمرت را مي آوري بالا كه برم داريد؛ كه نميخواهم روي زمين باشم. ديگر نميشود تو را در كرير گذاشت و كنارت نبود. اگر دلت نخواهد در كرير نمي ماني. خودت را انگار كه به زمان و زمين بزني هي بالا و پايين ميكني و تكان ميدهي. دمر كه ميشوي دست مياندازي به هرچه پيش روي توست. كمي هم به صورت دمر ميچرخي. البته هنوز خيلي نيست. شايد حدود 10 درجه. توي دلم كه هستي يهو سرت را ميآوري بالا و انگاري كه پيدايم كرده باشي، نگ...
18 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل ما می باشد